آيا راه هم در راه است و آيا آنكه پاسدار صراط مستقيم است و مراقب
پويندگان است كه از صراط مستقيم منحرف نشوند ، عامل تبديل حركت به
بنياد است ؟ آيا برای رهبری سنتی گناه است كه پاسدار فرهنگی است كه آن
فرهنگ ، فرهنگ تكامل و حركت بر صراط مستقيم است ؟ چه خوب میگويد
اقبال :
" نبايد فراموش كنيم كه زندگی ، تغيير محض و ساده نيست ، در درون
خود عناصر بقا و دوام نيز دارد " .
و هم او میگويد :
" اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداری نسبت به
حكومت استبدادی را ، و چون خدا بنيان روحانی نهايی هر زندگی است ،
وفاداری به خدا عملا وفاداری به طبيعت مثالی خود اوست . اجتماعی كه بر
چنين تصوری از واقعيت بنا شده باشد ، بايد در زندگی خود مقولههای "
ابديت " و " تغيير " را با هم سازگار كند ، بايستی برای تنظيم حيات
اجتماعی خود اصولی ابدی در اختيار داشته باشد ، چه ، آنچه ابدی و دائمی
است ، در اين جهان تغيير دائمی ، جای پای محكمی برای ما میسازد " .
دوست عزيز ما " ثابت " را با " ساكن " اشتباه فرمودهاند . اگر با
فرهنگ اسلامی آشنا میبودند میدانستند كه تغيير بدون ثبات ، متغير بدون
ثابت ناممكن است . هر متحرك ، و لا اقل هر متحرك به حركت تكاملی ، در
همان حال كه تغيير منزل و مرحله میدهد ، در مداری مشخص و معين ، يعنی
مداری ثابت ، به حركت خود ادامه میدهد . آنچه موجود متحرك از آن عبور
میكند و آن را پشت سر
میگذارد مرحله و منزل است نه مدار و مسير .
ثانيا اگر دوست عزيز ما برای همه چيز " وجود تاريخی " قائل است حتی
برای اصول و حقايق و مكتبها و ايدئولوژيها و فرهنگها ( هر فرهنگی و با هر
ريشهای ) پس ديگر از اسلام هزار و چهارصد سال پيش كه از جان و دل از آن
دفاع میكند چه میخواهد ؟ .
خواهيد گفت : اسلام خود ، حركت و جنبش است كه به وجود خود ادامه
میدهد نه بنياد و نظام. پاسخ اين است كه اسلام نه حركت است و نه متحرك
، نه جنبش است و نه جنبنده ، اين جامعه اسلامی است كه در مدار اسلام و
صراط مستقيم اسلام در حركت است و يا بايد در حركت باشد نه اسلام .
ثالثا البته صحيح است كه گاهی يك جريان موجخيز و حركتزای اجتماعی ،
روح خود را از دست میدهد و از آن جزيك سلسله آداب و تشريفات بیاثر
باقی نمیماند . اميرالمؤمنين فرمود اسلام به دست امويها مانند ظرفی كه
وارونه شود و محتوايش بيرون بر يزد و جز خود ظرف باقی نماند ، و ارونه
میشود و از محتوای خود خالی میشود : " « يكفأ الاسلام كما يكفأ الاناء » "
( 1 ) و ما با شما همراهی كرده نام اين پديده اجتماعی را " تبديل حركت
به بنياد " مینهيم . با ذكر يك مثال توضيح میدهم :
عزاداری سنتی امروز امام حسين عليهالسلام تبديل حركت به بنياد است .
اين عزاداری كه به حق دربارهاش گفته شده : " « من بكی او ابكی او تباكی
وجبت له الجنة » " كه حتی برای تباكی ( خود را شبيه گريه كن ساختن ) هم
ارزش فراوان قائل شده ، در اصل ، فلسفهاش
پاورقی :
. 1 نهج البلاغه ، خطبه . 104
تهييج احساسات عليه يزيدها و ابن زيادها و به سود حسينها و حسينيها بوده
. در شرايطی كه حسين به صورت يك مكتب در يك زمان حضور دارد و سمبل
راه و روش اجتماعی معين و نفی كننده راه و روش موجود معين ديگری است ،
يك قطرهاشك برايش ريختن واقعا نوعی سربازی است . در شرايط خشن يزيدی
، در حزب حسينيها شركت كردن و تظاهر به گريه كردن بر شهدا نوعی اعلام
وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه اهل باطل و در حقيقت
نوعی از خود گذشتگی است . اينجاست كه عزاداری حسين بن علی يك حركت
است ، يك موج است ، يك مبارزه اجتماعی است .
اما تدريجا روح و فلسفه اين دستور فراموش میشود و محتوای اين ظرف
بيرون میريزد و مسأله ، شكل يك عادت به خود میگيرد كه مردمی دور هم جمع
بشوند و به مراسم عزاداری مشغول شوند بدون اينكه نمايانگر يك جهتگيری
خاص اجتماعی باشد و بدون آنكه از نظر اجتماعی عمل معنی داری به شمار رود
، فقط برای كسب ثواب ( كه البته ديگر ثوابی هم در كار نخواهد بود )
مراسمی را مجرد از وظايف اجتماعی و بیرابطه با حسينهای زمان و بی رابطه
با يزيدها و عبيداللههای زمان بپا دارند . اينجاست كه حركت تبديل به
بنياد يعنی عادت شده و محتوای ظرف بيرون ريخته و ظرف خالی باقی مانده
است . در چنين مراسمی است كه اگر شخص يزيد بن معاويه هم از گور بدر
آيد حاضر است كه شركت كند بلكه بزرگترين مراسم را بپا دارد . در چنين
مراسم است كه نه تنها " تباكی " اثر ندارد ، اگر يك من اشك هم نثار
كنيم به جايی برنمیخورد .
اين مطلب ، صحيح است و ما مكرر به زبانها و بيانهای ديگر دربارهاش
سخن گفتهايم ، اما پرسش ما از دوست عزيز اين است كه
آيا فرهنگ كهن ما كه رهبری سنتی پاسدار آن است ، اينچنين چيزهايی است
؟ آيا امثال سيد جمال ، مدرس ، آية الله خمينی ، طالقانی پاسدار اين
مراسم و تشريفاتند ؟
رابعا كدام رهبری توانسته است مانند همين رهبری سنتی موج بيافريند و
حركت خلق كند ؟ در اين صد ساله اخير كه از قضا دوره فرنگ رفتهها و
روشنفكران متجدد ضد سنت است كدام رهبری غير سنتی توانسته است يك دهم
رهبری سنتی جنبش به وجود آورد ؟
برخی ديگر به شكل ديگر درباره ضرورت انتقال رهبری نهضت اسلامی از
روحانيت به طبقه به اصطلاح روشنفكر اظهار عقيده كردهاند و آن اينكه جامعه
امروز ايران جامعهای است مذهبی ، ايران امروز از نظر زمان اجتماعی مانند
اروپای قرن پانزدهم و شانزدهم است كه در فضای مذهبی تنفس میكرد و تنها
با شعارهای مذهبی به هيجان میآمد ، و از طرف ديگر مذهب اين مردم اسلام
است ، خصوصا اسلام شيعی كه مذهبی است انقلابی و حركت آفرين ، و از ناحيه
سوم در هر جامعهای گروه خاص روشنفكران كه خود آگاهی انسانی دارند و درد
انسان امروز را احساس میكنند ، تنها گروه صلاحيتداری هستند كه مسؤول
رهايی و نجات جامعه خويشند ، روشنفكران جامعه امروز ايران نبايد ايران
امروز را با اروپای امروز اشتباه كنند و همان نسخه را برای ايران تجويز
كنند كه روشنفكران اروپا از قبيل سارتر و راسل برای اروپای معاصر تجويز
میكنند ، آنها بايد بدانند كه اولا جامعه امروز ايران در سطح اروپای قرن
پانزدهم و شانزدهم است نه در سطح اروپای قرن بيستم ، و ثانيا اسلام
مسيحيت نيست ، اسلام و بالخصوص اسلام شيعی ، مذهب حركت و انقلاب و خون
و آزادی و جهاد و شهادت است ، روشنفكر ايرانی به توهم اينكه
در اروپای امروز مذهب نقش ندارد و نقش خود را در گذشته ايفا كرده است
، نقش مذهب را در ايران نيز تمام شده تلقی نكند ، كه نه ايران اروپا
است و نه اسلام مسيحيت است ، روشنفكر ايرانی بايد از اين منبع عظيم
حركت و انرژی برای نجات مردم خود بهرهگيری نمايد و البته شروطی دارد ،
اولين شرط اين است كه از متوليان و پاسداران فعلی مذهب خلع يد نمايد .
در پاسخ اين روشنفكران محترم بايد عرض كنيم اولا اسلام در ذات خود يك
" حقيقت " است نه يك " مصلحت " ، يك " هدف " است نه يك "
وسيله " و تنها افرادی میتوانند از اين منبع انرژی اجتماعی بهرهگيری
نمايند كه به اسلام به چشم " حقيقت " و " هدف " بنگرند نه به چشم "
مصلحت " و " وسيله " . اسلام يك ابزار نيست كه در مقتضيات قرن 16
مورد استفاده قرار گيرد و در مقتضيات قرن بيستم به تاريخ سپرده شود .
اسلام صراط مستقيم انسانيت است . انسان متمدن به همان اندازه به آن
نيازمند است كه انسان نيمه وحشی ، و به انسان پيشرفته همان اندازه نجات
و سعادت میبخشد كه به انسان ابتدايی . آنكه به اسلام به چشم يك وسيله و
يك مصلحت و بالأخره به چشم يك امر موقت مینگرد كه در شرايط جهانی و
اجتماعی خاص فقط به كار گرفته میشود ، اسلام را به درستی نشناخته است و
با آن بيگانه است . پس بهتر آنكه آن را به همان كسانی وابگذاريم كه به
آن به چشم حقيقت و هدف مینگرند نه به چشم مصلحت و وسيله ، آن را مطلق
میبينند نه نسبی .
ثانيا اگر اسلام به عنوان يك وسيله و ابزار ، كار آمد باشد قطعا اسلام
راستين و اسلام واقعی است نه هر چه به نام اسلام قالب زده شود . چگونه
است كه بهرهگيری از هر ابزار و وسيلهای
تخصص میخواهد و بهره گيری از اين وسيله تخصص نمیخواهد ؟ ! خيال كردهايد
هر مدعی روشنفكری كه چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف كرده است قادر
خواهد بود اسلام راستين را از اسلام دروغين باز شناسد و به سود جامعه از آن
استفاده نمايد ؟ !
ثالثا متأسفانه بايد عرض كنم كه اين روشنفكران محترم كمی دير از خواب
برخاستهاند ، زيرا متوليان قديمی اين منبع عظيم حركت و انرژی نشان دادند
كه خود طرز بهرهبرداری از اين منبع عظيم را خوب میدانند و بنابراين
فرصت خلع يد به كسی نخواهند داد .
بهتر است كه اين روشنفكران عزيز كه هر روز صبح به اميد " انتقال "
از خواب برمیخيزند و هر شب " خلع يد " خواب میبينند فكر كار و خدمت
ديگری به عالم انسانيت بفرمايند ، بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامی و منابع
انرژی روانی اسلامی در اختيار همان متوليان باقی بماند كه در همان فضا
پرورش يافته و همان رنگ و بو را يافتهاند و مردم ما هم با آهنگ و صدای
آنها بهتر آشنا هستند .
در رساله اقبال ، معمار تجديد بنای اسلام درباره سيد جمال و شعاع گسترده
عملش و اينكه چگونه يك سيد يك لاقبا توانست رستاخيزی در جهان اسلام بر
پا كند ، میگويد :
" اينهمه قدرت و نفوذ چرا ؟ چه عاملی موجب شد كه فرياد اين يك تن
تنها تا اعماق دلها و تا اقصای سرزمينها راه كشد ؟ جز اين بود كه ملتهای
مسلمان اين ندا را ندای دعوت يك آشنا احساس كردند ؟ احساس كردند كه
اين صدا از اعماق روح فرهنگ و تاريخ پر از افتخار و حيات و حماسه
خودشان در آمده است . اين صدا يكی از انعكاسات همان فريادی است كه در
حراء ، در مكه ، در مدينه ، در احد ، در قادسيه ، در بيت المقدس ، در
تنگه الطارق ، در جنگهای صليبی میپيچيد ، همان صدای حيات بخش دعوت به
جهاد و عزت و قدرت است كه در گوش تاريخ پر از حماسه اسلام طنينافكن
است " ( 1 ) .
آری سخن درست همين است . صدای سيد جمال از آن نظر در گوشها و هوشها و
دلها طنين داشت كه از اعماق روح فرهنگ و تاريخ پرافتخار اسلامی بر
میخاست . چرا اين صدا از اعماق چنين روحی برمیخاست ؟ زيرا سيد جمال خود
، پرورده همين فرهنگ بود ، ابعاد روحش در فضای همين فرهنگ ساخته شده
بود . . . ( 2 ) .
پاورقی :
. 1 اقبال ، معمار تجديد بنای اسلام ص . 82
. 2 نهضتهای اسلامی در صد ساله اخير ، ص 70 - . 84
نظرات شما عزیزان: